سلام سلام

هوراااااااااااااااااا

محمدم گفت کی میان.

البته بعد کلی خواهش وتمناوناز کشیدن وچی وچیاخه اون گل پسرمنه

ع!!!!!جدی میگی محمد

چیه؟چرا داری با اخم نگام میکنی؟

بازخل شدم نه؟


اوهوم

امشب چه شبیست شب مراد است امشب

امشب چه شبیست شب مراد است امشب

این خانه پر از شمع وچراغ است امشب

این خانه پر از شمع وچراغ است امشب

بادا بادا مبارک بادا ایشاالله مبارک بادا

بادا بادا مبارک بادا ایشاالله مبارک بادا


آقا محمدمبارک باشه.انشاالله به پای هم پیرشین.

محمد:ممنون.قربان شما

چندسال بعد...

ای وای محمد.برو احمدرضارووردار.من کار دارم

احمدرضا:من ماماشبیدموموخوام

ای وای باز خل شدم بهتره برم


خب دوستان اومدم همینو بهتون بگم که محمد اومدنشونوبهم گفت.ولی وقتششو نمیگم که مماغتون بشوژه


من رفتم بای بای

سلامی دوباره

این محمد هم بلایه ها

اومده بودن خواستگاری خدایی خیلی استرس داشتم.دستام همچین میلرزیدن که نگو.واردکه شدم زیر لبم سلام دادم.گفتم سلام.عیدتون مبارک دقیقا این شکلی

.

خلاصه گفتم رفتم تو.اول جلو حاجی گرفتم بعد مامان مریم بعد بردم جلو محمد.همچین دستش میلرزید که نگو.تو دلم گفتم ای شیطون میگفت من استرس ندارم دارم میبینم لرزش دستاتورفتم تو اشپزخونه عین خلا خندیدم.بعد نیم ساعت چهل وپنج دیقه رفتیم اتاق حرفای نهایی رو بزنیم.چه حرف زدنی گفتیم وخندیدماینجوری شدخب چرا داشتی میلرزیدی هنوزم استرس داری؟منم با گونه های سرخ شده گفتم اره.باز اینجوری کردنیس شوخه منم که دیگه زنشم واسه همین زیادباهام شوخی میکنه.خلاصه بقیشو تو  مطالب قبلی نوشتم.بعدیکی دوماه فهمیدم اقا داشته واسم فیلم بازی میکرده.میگفت دیدم خیلی استرس داری خواستم رلکسی بدم واست.و واقعا هم داد.ازاون بعدش کم استرس داشتم چون فک میکردم اونم داره

خلاااااااااااااااااصه فعللا که مشخص نیست کی عقدمون کنن.

خب دیگه برم اومده بودم همینو بنویسم.

حالا محمد ولش بیا وسط یه کم با هم بخونیم وبرقصیم


محمد

خوشل سدم

رفت

سلام بچه ها.بالاخره رفت.بالاخره بابا رفت مشهد.

یعنی چهار ماه پیش قراربود بره.بعد چهار ماه الاف و سرکار گذاشتنمون

بالاخرهههههههههههههههه رفت.پای شیطون شکست رفت.چهار ماه پیش بود

محمد اینا ی ماه شده بود که اومده بودن خواستگاریم بابام زنگ زد حاجی که

میشه پدر محمد.بابام گفت تا اخر اذر میام.دی شد نرفت بهمن اومد نرفت که

بالاخره بالاخره اسفند ماه امروز که یازدهمه رفت.چند روز پیش بود حاجی زنگ زد

که اقای فلانی پس کجا موندین.؟اخه گفته بود هفته ی سوم بهمن میام.ای

خدا نرفت.با محمدیه کم حرفمون شد...بماند...کههههههههههههههههههههههه

گفت اقابابا موند رفتنم واسه11اسفند.دیشب رفته بودیم عروسی.عروسی دختر

خالم بود.محمد اس داد که مامان قاط زده اگه بازبابا نیادباید از هم

جداشیم.خدایا...سخت ترین جمله ی عمرم بود که شنیدم.هی حرص میخوردم

چیزی نمیتونستم بگم.اخر سر مجبور شدم ورداشتم به بابا اس دادم.اخه چند روز

پیش که حاجی زنگ زده بودکه ساعت چنده پروازتون گفته بود پنجشنبه زنگ میزنم

میگم.ماکه از ظهر ررفته بودیم عروسی ازش خبر نداشتم.تو اس محمد بهم گفت

که بابا زنگ نزده.ورداشتم اس دادم که پس کی زنگ میزنی قرار بود امروز بزنی چرا

نزدی نکنه نمیری.اونم گفت شنبه میرم.

وای اون به من گفته بود زنش گفته بود جمعه میره واسه جمعه بلیطشه الان بگم

شنبه میاد؟چرا درکم نمیکنن؟خلاصه شد یازده دیگه عروسی تموم شد از خونه

ی خاله برگشتیم.تو ماشین گفتم بابا زنگ میزنی؟گفت به کی؟گفتم به

حاجی.گفت واسه چی؟گفتم اون منتظر زنگته اونا فردا منتظرتن خلاصه کلی هم

بگو مگو تو ماشین راه افتاد.اومدیم خونه ماجراهایی بین منو محمد پیش اومد که

بماندفقط در این حد بگم که وووواااااااااااااقعاشب خیلی سختی بود واقعا سخت بود

خلاصه شد امروز که ساعت دوازده ظهر بود که حاجی طفلکی باز خودش زنگ

زد.خیلی مرد خوبیه.از بابای خودم بیشتر دوسش دارم.واقعا مرد خوبیه خدا انشاالله سایشو همیشه بالاسرمون نگه داره سالهل عمر کنه.آمین یا رب العالمین

داشتم میگفتم زنگ زد بابا گفت که ساعت فلان پروازمه و حاجی گفت ما دیشب

منتظرتون بودیم که زنگ بزنین تا ساعت یک منتظر زنگتون بودم که دیدم نزدین رفتم خوابیدم که بابا کلی شرمنده شد البته اینارو هم محمد بهم گفت با کلی حرف دیگه که بهتره گفته نشه ولی کیف کردم واقعا دم حاجی گرم.

 خلاصه ی مطلب اینکه بابا رفت و الانم اونجاست.محمد گفت وقتی رفت بخوابه اس

میدم الان داد به نظرم رفته خوابیده.

من محدمو مخوااااااااااااااااااااااااامولی درکم نمیکنن


بعد یک سال وقتی اومدن خواستگاری دیدم.الانم که پنج ماهه باز ندیدمش.دلم

براش ی ذره شده


وای من رفتم دیگه طاقت ندارم

بی تو...

اینارو عشقم واسم فرستاده که دوست دارم توی وبلاگمون هم باشه


بی تو،

من زندگی را، شوق را، بودن را،

عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم

بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم

بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد

به تو نیازدارم

عشق پاک من

من نه تنها به تو نیاز دارم

 نه تنهابه عشق ورزیدن تو نیاز دارم

که حتی با ان نیازدارم که برای تو بنویسم

فقط برای تو

میدانی عشق من

وقتی که تو راروبه روی خود میبینم

ولبخند ساده ولی زیبایت روی لباهایت مینشیند

 برق نگاهم با نگاه نافذت که تا اعماق جانم فرو میرود گره میخورد

 برق شادی درچشمان من چنان میدرخشد کی میدانم

جان تورا نیز روشن میکند

وشور عشقت شور می افریند

و ان گاه بار دیگر میبینم که من بی وجودتو

هیچم

خاکسترم خاکستری که اگر عشق نباشد

 بادهستی اش را باخود میبرد

 پس چگونه نیازمندتوونوشتن از تو نباشم

اگرباران عشق توبرجانم نبارد چگونه کویری بی حاصل نباشم؟

 اگردردریای تو شناور نباشم

چگونه ماهی هستیم زنده بماند؟

اگرعشق تو نباشد چگونه؟

 دراین دنیای فانی احساس خوشبختی کنم

من نه تنها به تو

که حتی به نوشتن از تو نیاز دارم

باید با زبان وبیان بگویم که مهرتودرجانم نشسته است

وعاشقانه به تو می اندیشم

برایت مینویسم

مینویسم که بخوانی وبدانی

درزندگیم فقط تورا دارم

که بخوانی وبدانی

تنها چیزی که سرکشیم را را ارامش میدهد

فقط تویی امیدم محمد من...

خطاب به بعضی ها

خیلی وقتا بهم میگن واسه چی میخندی بگو ما هم بخندیم اما هیچ وقت نپرسیدن چرا غصه میخوری بگو ماهم بخوریم.


اینو برای کسایی که دوروبرم هستن گفتم.ولی اصلا واسم اهمیت نداره میگن نمیگن.چه اهمیتی

داره.نگـــــــــــــــن یکی دارم که مثل کوه پشتم وایساده.یکی دارم که به همممممممممممه ی دنیا می ارزه.یکی

دارم ی تار موشو با پادشاهی دنیا عووضش نمیکنم.من محمدمو دارم

قربونش بشششششششششششم.

محمد

نمیدونم اگه محمدونداشتم چیکارباید میکردم.بدون اون زندگی واسم خیلی بی ارزشه.اون بود که دوباره منو

ساخت.من گم شده بودم.حالیم نبود چیکاردارم میکنم.خدایا محمدمو ازم نگیر

آمـــــــــــــیــــــــــــــــــــن

سلام

سلام دوستان.

بعد مدتها دوباره اومدم وبمو بنویسم.از وقتی که محمدرفته دل ودماغ هیچی رو ندارم.الانم که اینو دارم

مینویسم بعد از اینکه چهار بارمحمدازم خواست اومدم بنویسم.کسل شدم لاغر شدم حوصله هیچ کس هیچ

جارو ندارم.

محمد عموش فوت کرد دیشب.واسه همین تا سومش خونه خودشون نیستن.رفتن خونه عمو.نمیدونم چجوری

تحمل کنم این سه روزو.فقط با اس که کاری از پیش نمیره.روزهای عادی همیشه تو یاهو حرف میزدیم یه کم

خوشحال بودم.وقتی بهم گفت دسه چهار روز نیستم دلم یه هو سنگین شد.میخوام گریه کنم.اما اشکم

نمیاد.اینقدر از وقتی رفته گریه کردم اشکام دیگه خشکیده.


محمدم الان خوابیده.گفت دیگه اس نده.به خودم قول دادم هیچ وقت ناراحتیمو بهش نشون ندم.واسه همین

وقتی هم ناراحتم خودمو شاد نشون میدم که چیزی نفهمه.روش فشاره.موهاش ریخته.یه کمی هم ناراحتی

من بیشتر روش فشار بیاره دیگه ازش چیزی نمیمونه.

کاش زود تر سه روز تموم شه.

آرام باش عشق من...

آرام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم
آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی
بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی ، جایی که برایت سرچشمه آرامش است
آغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت
بگذار لبهایت را بر روی لبانم ، حرفی نمیزنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت
خیره به چشمان تو ، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو
دستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو
محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همینجا باشد ، همین آغوش مهربانت
چه گرمایی دارد تنت عشق من ، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من
قلب تو میتپد و قلب من با تپشهای قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است
آرامم ، میدانم اینک کجا هستم ، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم ،همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود….
در آغوش عشق ، بی خیال همه چیز ، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام
تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود
گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت
عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته ، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده ، عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه
خیلی آرامم ، از اینکه در آغوشمی خوشحالم

ادامه مطلب...

واما ادامه مطلب...

شام خوردن وفتن.اون شب اصلا خوابم نبرد.هی سر جام وول خوردم.اینور شدم اونور شدم.فقط محمد جلو چشام

بود....با چه مصیبتی چهارساعت تونستم بخوابم.ساعت هشت بیدار شدم.شلوارمو اتو زدم.خونه رو جمع وجور

کردم جارو کشیدم که قرار بود بیان دنبالم بریم تبریز.قرار بود خواهرم هم بیاد.اونم اومد.ساعت10.20بود که

اومدن.نهایت شادی من فقط دیدن محمدوبودن درکنارش بوده.یعنی بوده وهست.خلاصه با کلی اصرار

اوردیمشون داخل.تا من اماده شم اونا هم یه چایی وشیرینی خوردن رفتیم.یه ربع به یازده حرکت کردیم

وطرفای 12بود رسیدیم تبریز.پیاده شدیم از ماشین حاج ابراهیم برد ماشینو بندازه پارکینگ.منومحمدهم کنار

همدیگه قدم میزدیم.خیلی لحظه های خوب وشبرینی بود.یه نیم ساعتی وایسادیم تا حاجی بیاد.بعد زنگ زد

محمد گفت من خیابون فلانم شما هم بیایین اونجا.رفتیم.همینجوری داشتیم تو بازار میگشتیم.یه پاساژبزرگی

بود که توی ورودیش عطر میفروشن.ازاونجا واسم عطر گرفتیم و رفتیم.محمد کنارمن بود ومن روز زمین قدم

نمیزدم.تو اسمونا پرواز میکردم.دقیقا این شکلی.


همینجوری گشتیم گشتیم.یه جفت کفش هم واسم خریدیم....گشتیم وگشتیم ناهارخوردیم ودیگه موقع

برگشتن بود.اومدیم خونه ما.این شب هم پدرم برای شام نگهشون داشت.بهترازاین نمیشد.دوسه ساعت محمدموبیشتر میدیدم.بازم غنیمته.یه سال تو حسرت دیدنش بودم.میرفتم

روبه روش مینشستم وبهش زل میزدم.تو دلم میگفتم محمد اگه بری من چیکار کنم.بعد یاد حرفی که زده بود

میفتادم"مگه جز تحمل چاره دیگه ای هم داریم؟"نه...چاره دیگه ای هم نداشتیم.باید این روزای نفس گیرو تحمل

بکنیم که بعدا کنار همدیگه باشیم.به قول معروف پایان شب سیه سپید است.

محمدرفت ویه دنیا دلتنگی برام موند.من محمدمو میخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

ازوقتی رفته کارم شده گریه.دیشب اینقدر گریه کرده بودم که دیگه چیزی نمونده بود چشام از حدقه دربیاد.به

قول عزیزدلم گریه کنم مگه میاد پیشم؟نه!...ولی به قول خودم خالی که میشم.لا اقل میتونم راحت نفس

بکشم...


محمد...!کاش کنارم بودی....

عشق من محمد

عشق سپیده


فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز



عشق محمد


فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز