سلام بچه ها.بالاخره رفت.بالاخره بابا رفت مشهد.یعنی چهار ماه پیش قراربود بره.بعد چهار ماه الاف و سرکار گذاشتنمون
بالاخرهههههههههههههههه رفت.پای شیطون شکست رفت.چهار ماه پیش بود
محمد اینا ی ماه شده بود که اومده بودن خواستگاریم بابام زنگ زد حاجی که
میشه پدر محمد.بابام گفت تا اخر اذر میام.دی شد نرفت بهمن اومد نرفت که
بالاخره بالاخره اسفند ماه امروز که یازدهمه رفت.چند روز پیش بود حاجی زنگ زد
که اقای فلانی پس کجا موندین.؟اخه گفته بود هفته ی سوم بهمن میام.
ای
خدا نرفت.با محمدیه کم حرفمون شد...بماند...کههههههههههههههههههههههه
گفت اقابابا موند رفتنم واسه11اسفند.دیشب رفته بودیم عروسی.عروسی دختر
خالم بود.محمد اس داد که مامان قاط زده اگه بازبابا نیادباید از هم
جداشیم.خدایا...سخت ترین جمله ی عمرم بود که شنیدم.هی حرص میخوردم
چیزی نمیتونستم بگم.اخر سر مجبور شدم ورداشتم به بابا اس دادم.اخه چند روز
پیش که حاجی زنگ زده بودکه ساعت چنده پروازتون گفته بود پنجشنبه زنگ میزنم
میگم.ماکه از ظهر ررفته بودیم عروسی ازش خبر نداشتم.تو اس محمد بهم گفت
که بابا زنگ نزده.ورداشتم اس دادم که پس کی زنگ میزنی قرار بود امروز بزنی چرا
نزدی نکنه نمیری.اونم گفت شنبه میرم.
وای اون به من گفته بود زنش گفته بود جمعه میره واسه جمعه بلیطشه الان بگم
شنبه میاد؟
چرا درکم نمیکنن؟خلاصه شد یازده دیگه عروسی تموم شد از خونه
ی خاله برگشتیم.تو ماشین گفتم بابا زنگ میزنی؟گفت به کی؟گفتم به
حاجی.گفت واسه چی؟گفتم اون منتظر زنگته اونا فردا منتظرتن خلاصه کلی هم
بگو مگو تو ماشین راه افتاد.اومدیم خونه ماجراهایی بین منو محمد پیش اومد که
بماندفقط در این حد بگم که وووواااااااااااااقعاشب خیلی سختی بود واقعا سخت بود

خلاصه شد امروز که ساعت دوازده ظهر بود که حاجی طفلکی باز خودش زنگ
زد.خیلی مرد خوبیه.از بابای خودم بیشتر دوسش دارم.واقعا مرد خوبیه خدا انشاالله سایشو همیشه بالاسرمون نگه داره سالهل عمر کنه.آمین یا رب العالمین
داشتم میگفتم زنگ زد بابا گفت که ساعت فلان پروازمه و حاجی گفت ما دیشب
منتظرتون بودیم که زنگ بزنین تا ساعت یک منتظر زنگتون بودم که دیدم نزدین رفتم خوابیدم که بابا کلی شرمنده شد
البته اینارو هم محمد بهم گفت با کلی حرف دیگه که بهتره گفته نشه
ولی کیف کردم واقعا دم حاجی گرم.
خلاصه ی مطلب اینکه بابا رفت و الانم اونجاست.محمد گفت وقتی رفت بخوابه اس
میدم الان داد به نظرم رفته خوابیده.
من محدمو مخوااااااااااااااااااااااااام
ولی درکم نمیکنن
بعد یک سال وقتی اومدن خواستگاری دیدم.الانم که پنج ماهه باز ندیدمش.دلم
براش ی ذره شده
وای من رفتم دیگه طاقت ندارم
